۲۱۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۶۹۹

برون نیامده از برگ بی ثمر شده ام
خبر نیافته از خویش بیخبر شده ام

مرا ز سنگ ملامت چو نیست آزادی
ازین چه سود که چون سرو بی ثمر شده ام

به گرد کعبه مقصود اگر نگردیدم
به این خوشم که درین راه پی سپر شده ام

اگر رسد به سرم بی خبر چه خواهم شد
که از رسیدن پیغام بیخبر شده ام

قناعت از گل این باغ کرده ام به گلاب
ز آفتاب تسلی به چشم تر شده ام

ز نارسایی پرواز گشته ام طاوس
زبس فریفته نقش بال و پر شده ام

چو قطره گر چه فتادم ز چشم ابر بهار
سرم به ابر رسیده است تا گهر شده ام

بود ز آهوی رم کرده نافه ای بسیار
ز چشم شوخ تو قانع به یک نظر شده ام

نبود ناله من بی اثر چنین صائب
ز هرزه نالی بسیار، بی اثر شده ام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۶۹۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۷۰۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.