۲۲۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۷۰۰

چو بید اگر چه درین باغ بی بر آمده ام
به عذر بی ثمری سایه گستر آمده ام

ز نقص خودبه امید کمال خرسندم
اگر چه همچو مه عید لاغر آمده ام

به پای قافله رفتن ز من نمی آید
چو آفتاب به تنها روی بر آمده ام

همان به خاک برابر چو نور خورشیدم
اگر چه از همه آفاق بر سر آمده ام

مدار روی دل از من دریغ کز غفلت
ز آستانه دلها به این در آمده ام

دل دو نیم مر قدر، عشق می داند
چو ذوالفقار به بازوی حیدر آمده ام

مرا ز بی بری خویش نیست بر دل بار
که چون چنار به دست تهی بر آمده ام

جواب تلخ ز خشکی به ابر می گوید
به قلزمی که به امید گوهر آمده ام

چو موج اگر چه شکسته است بال من صائب
به ساحل از دل دریا مکرر آمده ام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۶۹۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۷۰۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.