۳۶۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۷۱۰

به حرف تلخ ز لبهای یار خرسندم
چو طوطیان نبود چشم بر شکر خندم

مرا مکن ز سر کوی خود به خواری دور
که من به یک نگه دور از تو خرسندم

اگر علاقه به مجنون من ندارد عشق
چرا از چشم غزالان کند نظربندم

چو سرو و بید ز بی حاصلی کفایت من
همین بس است که آسوده دل ز پیوندم

به خون بیگنهان نیست تشنه غمزه تو
چنین که من به وصال تو آرزومندم

رسیده است به جایی جنون من صائب
که هیچ کس ز عزیزان نمیدهد پندم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۷۰۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۷۱۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.