۱۹۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۷۱۵

به حرف و صوف ز لب مهر از چه بردارم
که پیش تیغ حوادث همین سپر دارم

درین ریاض من آن عندلیب دلگیرم
که در بهار سر خود به زیر پر دارم

سپهر مجمر و انجم سپند می گردد
اگر برون دهم آهی که در جگر دارم

مرا از زخم زبان نیست غم ز دل سیهی
چو خون مرده فراغت ز نیشتر دارم

میان اهل خرابات چون سفید شوم
که من ز بیخبریهای خود خبر دارم

اگر چه هر دو جهان را نثار او کردم
به پشت پای خجالت همان نظر دارم

کریم غافل از افتادگان نمی گردد
به پای خم چو سبو دست زیر سر دارم

ز تیغ راهزن از پیروی نمی ترسم
که من ز راهنما پیش رو سپر دارم

مگر ز گمشده خود خبر توانم یافت
هزار قافله اشک در سفر دارم

چنین که قافله عمر می رود به شتاب
کجاست فرصت آنم که توشه بردارم

ز بحر اگر چه ساحل رسیده ایم صائب
همان ملاحظه از موجه خطر دارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۷۱۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۷۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.