۱۹۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۷۱۸

ز خال روز سیاهی که داشتم دارم
ز زلف رشته آهی که داشتم دارم

رسید اگر چه به پایان چو شمع هستی من
ز اشک و آه سپاهی که داشتم دارم

تو داد وعده خلافی بده به خاطر جمع
که من همان سر راهی که داشتم دارم

درین بهار که یک سبزه زیر سنگ نماند
ز زیر بال پناهی که داشتم دارم

چه سود ازین که سرم چون حباب رفت به باد
ز فکر پوچ کلاهی که داشتم دارم

به وصل گمشده خود رسید هر بی چشم
منم که چشم به راهی که داشتم دارم

ز خرمن است چه حاصل دل حریص مرا
که چشم بر پر کاهی که داشتم دارم

به رو اگر چه گناه مرا نیاوردند
ز انفعال گناهی که داشتم دارم

ز خوان وصل نشد سیر دیده ام صائب
گرسنه چشم نگاهی که داشتم دارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۷۱۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۷۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.