۲۱۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۷۲۲

نه ذوق صحبت و نه میل گفتگو دارم
لبی خموشتر از گوش آرزو دارم

معاشران همه در پای خم ز دست شدند
منم که بر سر خود دست چون سبو شدم

چه خنده های نمایان زبان زخمم کرد
هزار حلقه فزون جنگ با رفو دارم

ز بس که تند ز پهلوی محتسب گذرم
گمان برد که مگر سرکه در کدو دارم

دهن گشودن من از خمار خاموشی است
گمان برند که من ذوق گفتگو دارم

به بخشش فلک پست دل نمی بندم
خبر ز عادت طفل بهانه جو دارم

دمید صبح و نشدتر دماغ من صائب
دل پری ز تهیدستی سبو دارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۷۲۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۷۲۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.