۲۱۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۷۲۵

درین سفر که توکل شده است راهبرم
یکی است نسبت زنار و توشه با کمرم

چنان ربوده مرا لذت سبکباری
که تن به گرد یتیمی نمی دهد گهرم

سپهر نقطه پرگار شد ز حیرانی
همین منم که به پایان نمی رسد سفرم

چنین که در رگ من ریشه کرده خامیها
در آفتاب قیامت نمی رسد ثمرم

ز خانه دشمن من چون حباب می خیزد
نهان به پرده راز خودست پرده درم

درین ریاض من آن لاله سیه کارم
که آب خضر شود خون مرده در جگرم

چگونه خون نچکد از کلام من صائب
که موج اشک شکسته است شیشه در جگرم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۷۲۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۷۲۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.