۲۳۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۷۲۷

به لب نمی رسد از ضعف آه شبگیرم
ز بار دل چو کمان، خانه می کند تیرم

ز بس گداختگی در نظر نمی آیم
مگر به موی میان کرده اند تصویرم

چه بوریا همه تن استخوان نما شده ام
هما ز سایه خود می کشد به زنجیرم

گذشته است به تعمیر دل مدار مرا
نمی شود نکند روزگار تعمیرم

ز نقشهای مخالف همین خبر دارم
که همچو موم گرفتار دست تقدیرم

چنین که سرکشی از شست من برون جسته است
به حیرتم که چسان گرد می کند تیرم

نظر ز دیدن من همچو دود می پوشند
مس سیاه دلان را اگر چه اکسیرم

خدنگ ناله من بی کمان سبکسرست
نمی پرد به پر و بال دیگران تیرم

جواب آن غزل است این که میرشوقی گفت
چو شیر از دو طرف می کشند زنجیرم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۷۲۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۷۲۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.