۲۱۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۷۳۴

ز بوی باده گلرنگ می پرد رنگم
ز برق شیشه می آب می شود سنگم

چرا دلیر نباشد غنیم در جنگم
که تا به شیشه رسد آب می شود سنگم

به آب گوهر من غوطه می خورد خورشید
پیاله از جگر لعل می زند رنگم

غبار حادثه در عین سرمه ساییهاست
نفس چگونه کشد بلبل خوش آهنگم

گلم ولی جگر شیر داده اند مرا
ز آفتاب تجلی نمی پرد رنگم

به یک دو جرعه دیگر خراب می گردم
به یک دو موجه دیگر به بحر یکرنگم

نوای من دل عشاق را به جوش آرد
به گوش مردم بیدرد خارج آهنگم

چنان ز سردی عالم فسرده دل شده ام
که زخم تیشه شرر بر نیارد از سنگم

چه شد که سینه موری نمی توانم خست
که در خراش دل خویش آهنین چنگم

شکسته پایی من شوق را ز پا انداخت
گره به کار فلاخن فتاد از سنگم

چو تار چنگ دل خویش را گداخته ام
که آمده است سر زلف فکر در چنگم

مگر فلاخن توفیق دست من گیرد
که پا شکسته چو سنگ نشان فرسنگم

تو کز سپهر برون رفته ای به خویش ببال
که من به زیر فلک سبزه ته سنگم

اگر چه تلخ جبینم چو نیشکر صائب
شکر به تنگ فتاده است در دل تنگم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۷۳۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۷۳۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.