۲۱۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۷۳۵

ز بردباری ما خوار و زار شد عالم
ز کوه طاقت ما سنگسار شد عالم

بس است سلسله جنبان نسیم دریا را
ز بیقراری ما بیقرار شد عالم

ز گوشه دل خود سر برون نیاوردیم
اگر خزان و اگر نوبهار شد عالم

بهشت برگ خزان دیده ای است عارف را
ز سیر چشمی ما شرمسار شد عالم

کدام دست برآمد ز آستین یارب
که یک پیاله می بر خمار شد عالم

کند فضولی مهمان بخیل را بدخو
ز سازگاری ما سازگار شد عالم

توان حریف دغا را به نقش کم دل برد
ز پاکبازی ما خوش قمار شد عالم

کباب سوخته را اشک نیست حیرانم
که چون ز خون دلم لاله زار شد عالم

نداشت مایه ابر بهار عالم خشک
ز تر زبانی ما نوبهار شد عالم

ز ناله های جگرسوز خامه صائب
چو لاله یک جگر داغدار شد عالم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۷۳۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۷۳۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.