هوش مصنوعی:
این متن شعری است که به موضوعات فلسفی و عرفانی مانند رهایی روح از قید تن، مرگ و حیات، و تحول معنوی میپردازد. شاعر از زندگی سرسری و گذرا انتقاد میکند و به خواننده توصیه میکند که به زندگی تازهای بیندیشد که فراتر از مادیات است. او از مرگ به عنوان حیات جدید و از حیات به عنوان مرگ یاد میکند و بر این باور است که روح پس از رهایی از بدن، به جایگاه والاتری میرسد.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربهی زندگی دارد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند مرگ و حیات ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار یا نامفهوم باشد.
غزل شمارهٔ ۳۱۷۲
ای کِه ازین تَنگْ قَفَصْ میپَری
رَخت به بالایِ فَلَک میبَری
زندگیِ تازه بِبین بعد ازین
چند ازین زندگیِ سَرسَری؟
در هَوَسِ مُشْتَریاَت عُمر رفت
ماه بِبین و بِرَه از مُشْتَری
دَلْقِ شِپِشْناک دَراَنْداختی
جانِ برهنه شُده خود خوش تَری
در عِوَضِ دَلْقِ تَنِ چار میخ
بافتهاَند از صِفَتَت شُشْتَری
جامهٔ این جسم، غُلامانه بود
گیر کُنونْ پیرهَنِ مِهْتَری
مرگْ حَیات است و حَیات است مرگ
عکس نِمایَد نَظَرِ کافَری
جُملهٔ جانها که ازین تَن شُدند
حَیّ و نَهانند کُنون چون پَری
گشت سَوارِ فَرَسِ غَیب، جان
باز رَهید از خَر و از خَرخَری
سوخت دَرین آخُرِ دنیا دِلَت
بَهرِ وجوهِ جوِ این لاغَری
پَرده چو بَرخاست اگر این خَرَت
گردد زَرّین، تو دَرو نَنْگَری
بر سَرِ دریاست چو کَشتی رَوان
روح، که بود از تَنِ خود لَنْگَری
گَر چه جُدا گشت زِ دست و زِ پا
فَضْلِ حَقَش داد پَرِ جَعفری
خانهٔ تَن گَر شِکَند، هین مَنال
خواجه یَقین دان که به زندان دَری
چون که زِ زندان و چَهْ آیی بُرون
یوسُفِ مصریّ و شَهْ و سَروَری
چون بِرَهی از چَهْ و از آبِ شور
ماهییی و مُعْتَکِفِ کوثری
باقیِ این را تو بگو، زان که خَلْق
از تو کنند ای شَهِ من، باوَری
رَخت به بالایِ فَلَک میبَری
زندگیِ تازه بِبین بعد ازین
چند ازین زندگیِ سَرسَری؟
در هَوَسِ مُشْتَریاَت عُمر رفت
ماه بِبین و بِرَه از مُشْتَری
دَلْقِ شِپِشْناک دَراَنْداختی
جانِ برهنه شُده خود خوش تَری
در عِوَضِ دَلْقِ تَنِ چار میخ
بافتهاَند از صِفَتَت شُشْتَری
جامهٔ این جسم، غُلامانه بود
گیر کُنونْ پیرهَنِ مِهْتَری
مرگْ حَیات است و حَیات است مرگ
عکس نِمایَد نَظَرِ کافَری
جُملهٔ جانها که ازین تَن شُدند
حَیّ و نَهانند کُنون چون پَری
گشت سَوارِ فَرَسِ غَیب، جان
باز رَهید از خَر و از خَرخَری
سوخت دَرین آخُرِ دنیا دِلَت
بَهرِ وجوهِ جوِ این لاغَری
پَرده چو بَرخاست اگر این خَرَت
گردد زَرّین، تو دَرو نَنْگَری
بر سَرِ دریاست چو کَشتی رَوان
روح، که بود از تَنِ خود لَنْگَری
گَر چه جُدا گشت زِ دست و زِ پا
فَضْلِ حَقَش داد پَرِ جَعفری
خانهٔ تَن گَر شِکَند، هین مَنال
خواجه یَقین دان که به زندان دَری
چون که زِ زندان و چَهْ آیی بُرون
یوسُفِ مصریّ و شَهْ و سَروَری
چون بِرَهی از چَهْ و از آبِ شور
ماهییی و مُعْتَکِفِ کوثری
باقیِ این را تو بگو، زان که خَلْق
از تو کنند ای شَهِ من، باوَری
وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۷
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۱۷۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۱۷۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.