هوش مصنوعی:
این متن شعری عرفانی و فلسفی است که از مفاهیمی مانند بادهنوشی به عنوان استعارهای برای رسیدن به حقیقت و رهایی از غم و اندیشه سخن میگوید. شاعر از ساقی میخواهد که بادهای شاهانه به او بدهد تا از طریق آن به روشنایی و حقیقت برسد. در این شعر، مفاهیمی مانند نور و ظلمت، حقیقت، عشق و رهایی از دغدغههای دنیوی مطرح شدهاند.
رده سنی:
18+
این متن حاوی مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربهی زندگی دارد. همچنین، استفاده از استعارههایی مانند بادهنوشی ممکن است برای مخاطبان جوانتر نامناسب یا گمراهکننده باشد.
غزل شمارهٔ ۳۱۷۳
باده دِهْ، ای ساقیِ هر مُتَّقی
بادهٔ شاهَنْشَهیِّ راوَقی
جامِ سُخَن بَخش که از تَفِّ او
گردد دیوارِ سِیَه مَنْطقی
بَردَر و بِشْکَن غَم و اندیشه را
حاکِم و سُلطان و شَهِ مُطْلَقی
چون بِگُریزی نَرَسَد در تو کَس
وَرْ بِگُریزیم تو خود سابقی
جَنَّتِ حُسْنَت چو تَجَلّی کُند
باغْ شود دوزخْ بر هر شَقی
ظُلْمَت و نور از تو تَحَیُّر دَرَند
تا تو حَقی یا که تو نورِ حَقی
گشت شب و روز زِ تو غَرقِ نور
نیست مَهَت مَغربی و مَشرقی
لابه کُنی، باده دِهی رایگان
ساقیِ دریا صِفَتِ مُشْفِقی
مَستْ قبول آمد قَلْب و سَلیم
زیرکی این جاست همه اَحْمَقی
زیرکی اَرْ شَرطِ خوشیها بُدی
باده نَجُستی خِرَد و موسِقی
فَرد چرایی تو اگر یارَکی؟
از چه تو عَذرایی اگر وامِقی؟
غُنچه صِفَت خویش زِ گُل دَرکَشی
رو بِکَش آن خار، بِدان لایقی
خار کَشانند، اگر چه شَهَند
جُز تو که بر گُلْشَنِ جانْ عاشقی
خامُش باش و بِنِگَر فَتْحِ باب
چند پِیِ هر سُخَنِ مُغْلَقی
بادهٔ شاهَنْشَهیِّ راوَقی
جامِ سُخَن بَخش که از تَفِّ او
گردد دیوارِ سِیَه مَنْطقی
بَردَر و بِشْکَن غَم و اندیشه را
حاکِم و سُلطان و شَهِ مُطْلَقی
چون بِگُریزی نَرَسَد در تو کَس
وَرْ بِگُریزیم تو خود سابقی
جَنَّتِ حُسْنَت چو تَجَلّی کُند
باغْ شود دوزخْ بر هر شَقی
ظُلْمَت و نور از تو تَحَیُّر دَرَند
تا تو حَقی یا که تو نورِ حَقی
گشت شب و روز زِ تو غَرقِ نور
نیست مَهَت مَغربی و مَشرقی
لابه کُنی، باده دِهی رایگان
ساقیِ دریا صِفَتِ مُشْفِقی
مَستْ قبول آمد قَلْب و سَلیم
زیرکی این جاست همه اَحْمَقی
زیرکی اَرْ شَرطِ خوشیها بُدی
باده نَجُستی خِرَد و موسِقی
فَرد چرایی تو اگر یارَکی؟
از چه تو عَذرایی اگر وامِقی؟
غُنچه صِفَت خویش زِ گُل دَرکَشی
رو بِکَش آن خار، بِدان لایقی
خار کَشانند، اگر چه شَهَند
جُز تو که بر گُلْشَنِ جانْ عاشقی
خامُش باش و بِنِگَر فَتْحِ باب
چند پِیِ هر سُخَنِ مُغْلَقی
وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۴
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۱۷۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۱۷۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.