۲۷۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۷۶۹

به دوست پی زدل خونچکان خود بردیم
به کعبه راه هم از آستان خود بردیم

ز ما دعا برسانید رهنمایان را
که ما ز راه دگر کاروان خود بردیم

نیافتیم درین روزگار اهل دلی
سری به جیب دل خونچکان خود بردیم

ز دوستان گرانجان درین دو روزه حیات
چه بارها که به این نیم جان خود بردیم

زبان دعوی بلبل دراز چون نشود؟
که ما به کام خموشی زبان خود بردیم

خزف به نرخ گهر می رود به کار امروز
که ما به خانه متاع دکان خود بردیم

ز نقد عمر، به کف مانده زنگ افسوسی
کنون که راه به سود و وزیان خود بردیم

ز ظلمت شب اندوه، ره برون صائب
به نور آه ثریا فشان خود بردیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۷۶۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۷۷۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.