هوش مصنوعی:
این شعر بیانگر احساسات شاعر درباره آزادگی، رنجهای زندگی، و ارزش درونی انسان است. شاعر با استفاده از تصاویر زیبا مانند سرو، ستاره، و آفتاب، به بیان مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی میپردازد. او از نادیده گرفته شدن ارزش واقعی انسان توسط دیگران شکایت دارد و بر پاکی دل و بلندهمتی تأکید میکند.
رده سنی:
16+
محتوا شامل مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آنها به بلوغ فکری و تجربه زندگی نیاز دارد. همچنین، برخی از اشارات ممکن است برای مخاطبان جوانتر پیچیده باشد.
غزل شمارهٔ ۵۷۷۰
ز میوه گر چه درین بوستان سبکباریم
همان چو سرو به آزادگی گرفتاریم
زمین مرده شد از نوبهار زنده و ما
به خواب بیخبری همچو نقش دیواریم
هزار پرده دل ما ز شب سیاهترست
به چشم ظاهر اگر چون ستاره بیداریم
مکن چو ذره ز وجد و سماع ما را منع
که ما به بال و پر آفتاب سیاریم
به چشم اگر چه به نقش و نگار مشغولیم
دلی ز خانه آیینه پاکتر داریم
جهان ز قیمت ما مفلس است و بی بصران
گمان برند که ما مفلس خریداریم
اگر چه طوطی ما سبز کرده سخن است
گران به خاطر آیینه همچو زنگاریم
چو ابر بر رخ ما تیغ می کشند از برق
به جرم این که درین بوستان گهرباریم
ز آب گوهر ما تر شود گلوی جهان
لبی اگر چه ز شمشیر خشک تر داریم
همان ز سنگدلی در شکست ما کوشند
چو آب آینه هر چند صاف و همواریم
اگر چه شهپر پرواز ماست لاله و گل
همان چو قطره شبنم به بوستان باریم
به قاف عزلت ازان رفته ایم چون عنقا
که ما شکار پریزاد در نظر داریم
چه نعمتی است که زاغ و زغن نمی دانند
که ما به کنج قفس در میان گلزاریم
کمند همت ما چین به خود نمی گیرد
به هر شکار محال است سر فرود آریم
توقع کرم از سفله داشتن کفرست
سپهر هر چه به ما می کند سزاواریم
ازان ترانه ما هوش می برد صائب
که پیرو سخن مولوی و عطاریم
همان چو سرو به آزادگی گرفتاریم
زمین مرده شد از نوبهار زنده و ما
به خواب بیخبری همچو نقش دیواریم
هزار پرده دل ما ز شب سیاهترست
به چشم ظاهر اگر چون ستاره بیداریم
مکن چو ذره ز وجد و سماع ما را منع
که ما به بال و پر آفتاب سیاریم
به چشم اگر چه به نقش و نگار مشغولیم
دلی ز خانه آیینه پاکتر داریم
جهان ز قیمت ما مفلس است و بی بصران
گمان برند که ما مفلس خریداریم
اگر چه طوطی ما سبز کرده سخن است
گران به خاطر آیینه همچو زنگاریم
چو ابر بر رخ ما تیغ می کشند از برق
به جرم این که درین بوستان گهرباریم
ز آب گوهر ما تر شود گلوی جهان
لبی اگر چه ز شمشیر خشک تر داریم
همان ز سنگدلی در شکست ما کوشند
چو آب آینه هر چند صاف و همواریم
اگر چه شهپر پرواز ماست لاله و گل
همان چو قطره شبنم به بوستان باریم
به قاف عزلت ازان رفته ایم چون عنقا
که ما شکار پریزاد در نظر داریم
چه نعمتی است که زاغ و زغن نمی دانند
که ما به کنج قفس در میان گلزاریم
کمند همت ما چین به خود نمی گیرد
به هر شکار محال است سر فرود آریم
توقع کرم از سفله داشتن کفرست
سپهر هر چه به ما می کند سزاواریم
ازان ترانه ما هوش می برد صائب
که پیرو سخن مولوی و عطاریم
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۶
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۷۶۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۷۷۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.