۲۰۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۷۷۶

چو خامه نیست ز من هر سخن که می گویم
که من به دست قضا این طریق می پویم

نظر به عذر گناه است جرم من اندک
به خون ز دامن آلوده داغ می شویم

چو تخم، دانه اشکم نهان بود در خاک
ز بس که گرد حوادث نشسته بر رویم

ز دل سیاهی من آفتاب گم شد و من
هلال عید درین ابر تیره می جویم

ز خواب مرگ جهد خون مرده دلها
به هر طرف که رود آستین فشان بویم

شبی فتاد به کف زلف او و عمری رفت
همان ز هوش روم دست خود چو می بویم

ز پیچ و تاب شدم زلف و از پریشانی
به گردن تو حمایل نگشت بازویم

ز بس که گریه فرو خورده ام به دل صائب
ز جوش دل رگ ابری شده است هر مویم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۷۷۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۷۷۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.