۲۱۶ بار خوانده شده
با درد خشک ساخته ام، از دوا ترم
چشم غبار دیده ام، از توتیا ترم
در آفتابروی قناعت نشسته ام
از سایبان منت بال هما ترم
ای سیل بگذر از سر ویرانیم که من
از نقش پای ریگ روان بی بقا ترم
جرم مرا چو اشک میاور به روی من
کز جبهه تا (به) نقش قدم از حیا ترم
دورم مکن به تهمت بیگانگی که من
از معنی بلند به دل آشنا ترم
حسنش همان به ساغر می جلوه می کند
از اشک تاک اگر چه بسی باصفا ترم
روزی که در پیاله می لاله رنگ نیست
از عندلیب فصل خزان بینوا ترم
هر چند می دهم به غزل داد خسروی
صائب همان ز عرفی شیرین ادا، ترم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
چشم غبار دیده ام، از توتیا ترم
در آفتابروی قناعت نشسته ام
از سایبان منت بال هما ترم
ای سیل بگذر از سر ویرانیم که من
از نقش پای ریگ روان بی بقا ترم
جرم مرا چو اشک میاور به روی من
کز جبهه تا (به) نقش قدم از حیا ترم
دورم مکن به تهمت بیگانگی که من
از معنی بلند به دل آشنا ترم
حسنش همان به ساغر می جلوه می کند
از اشک تاک اگر چه بسی باصفا ترم
روزی که در پیاله می لاله رنگ نیست
از عندلیب فصل خزان بینوا ترم
هر چند می دهم به غزل داد خسروی
صائب همان ز عرفی شیرین ادا، ترم
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۸۰۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۸۰۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.