۲۱۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۸۰۴

تا چند خون زرشک تماشاییان خورم؟
دل جای دانه چند درین گلستان خورم؟

تا هست خون چرا می چون ارغوان خورم؟
تا دل بجا بود چه غم آب و نان خورم؟

صد دل حریف یک غم فیروز جنگ نیست
من چون به نیم دل غم صددودمان خورم؟

آخر مروت است که زاغان درین دیار
شکر خورند و من چو هما استخوان خورم؟

در جبهه عزیمت من نور صدق نیست
چون تیر کج مگر به غلط برنشان خورم

هر قطره را کنم چو صدف گوهر خوشاب
من آن نیم که آب کسی رایگان خورم

خون دل است از دهن جام من زیاد
من کیستم که باده چون ارغوان خورم و

آیینه عقیدت من صیقلی شود
هر چند خاکمال درین آستان خورم

درمان من ز برگ سبکبار گشتن است
زان پیشتر که سیلی باد خزان خورم

از سادگی به دست نوازش کنم حساب
از هر که روی دست من ناتوان خورم

درمانده ام به دست غم بی شمار خویش
آن فرصتم کجاست غم دیگران خورم؟

تا سیر می توان شدن از جان خویشتن
صائب چه لازم است غم آب و نان خورم؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۸۰۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۸۰۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.