۲۰۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۸۰۹

از گریه شبانه فزاید جلای چشم
باشد ز اشک گرم چراغ سرای چشم

اجزای حسن زیر و زبر می شود ز خط
جز پیشگاه جبهه و دولتسرای چشم

از قید خط و زلف امید نجات هست
بیچاره عاشقی که شود مبتلای چشم

از باز چشم بسته نیاید اگر شکار
چون می برد ز اهل نظر دل حیای چشم؟

خیزد به رنگ دود ز مژگان نگه مرا
گرم است بس که از دل گرمم هوای چشم

در منزلت ز خنده اگر گریه بیش نیست
بالاتر از دهن ز چه دادند جای چشم

صائب غبار اگر چه به آیینه دشمن است
از خط چون غبار بود توتیای چشم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۸۰۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۸۱۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.