۲۰۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۸۱۱

آن بختم از کجاست سخن زان دهن کشم؟
این بس که گاهی از قلم او سخن کشم

باد خزان که خار به چشمش شکسته باد!
نگذاشت همچو غنچه نفس در چمن کشم

مرغی به آشیانه خود خار اگر برد
صد ناله غریب ز شوق وطن کشم

از بوسه غیر دلزده گردیده است و من
در فکر این که چون زلب او سخن کشم

تیغ اجل دو دست مرا گر قلم کند
مشق جنون همان به بیاض کفن کشم

خون از دماغ غنچه تصویر گل کند
در محفلی که شانه به زلف سخن کشم

صائب زبس که دست زعالم کشیده ام
شرم آیدم که دست به زلف سخن کشم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۸۱۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۸۱۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.