۲۷۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۸۱۶

سرگرم عشقم از غم دستار فارغم
از کفر و دین و سبحه و زنار فارغم

در سینه لاله زار تجلی رسانده ام
از جلوه دو روزه گلزار فارغم

خاک وجود خویش رسانیده ام به آب
از ناز ابر و قلزم زخار فارغم

آفاق را ز رخنه دل سیر می کنم
از قبض و بسط دیده خونبار فارغم

رد و قبول خلق به یک سو نهاده ام
ز اقرار این گروه چو انکار فارغم

جغد و هماست در نظرم مرغ یک قفس
ز اقبال بی نیازم و ز ادبار فارغم

دانسته ام که دزد من از خانه من است
از پستی و بلندی دیوار فارغم

با نور آفتاب چو شبنم سفر کنم
از سنگ راه و کشمکش خار فارغم

راضی شوم به قیمت دل خاک اگر دهند
ز اندیشه کسادی بازار فارغم

مانند سرو و بید درین بوستانسرا
با برگ خویش ساخته از بار فارغم

شکر خدا که کار جگر خوار عشق را
جایی رسانده ام که زهمکار فارغم

دانسته ام شفا و مرض از دکان کیست
صائب ز نسخه بندی عطار فارغم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۸۱۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۸۱۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.