هوش مصنوعی:
این شعر از وحشی بافقی، بیانگر درد و رنج شاعر از زندگی و عشق ناکام است. او از مینوشی و دلسوزی میگوید، از بیاعتباری تاج و تخت در برابر قناعت، از دیوانگی و بیقراری عشق، و از سخاوت بیکران خود. شاعر از ملامتها نمیهراسد و همچون کبک به کوه و کمر میخندد. او آماده است تا بار سنگین زندگی را تحمل کند، حتی اگر به قیمت جانش تمام شود. شعر با ناامیدی از عشق و زندگی به پایان میرسد.
رده سنی:
16+
مفاهیم عمیق عرفانی، عاشقانه و فلسفی موجود در شعر، نیاز به درک و تجربه کافی از زندگی دارد که معمولاً در نوجوانان و بزرگسالان یافت میشود. همچنین، برخی از مضامین مانند مرگ و ناامیدی ممکن است برای کودکان مناسب نباشد.
غزل شمارهٔ ۵۸۲۹
تا چند پیر میکده را درد سر دهم؟
رفتم ز می قرار به خون جگر دهم
یکسر ز تاج و تخت برآیند خسروان
گر از حضور کنج قناعت خبر دهم
چون بهله باز گشت مبادا به ساعدش
روزی که دست خویش به دست دگر دهم
دل نیست وحشیی که شود رام با کسی
دیوانه را به کوچه و بازار سر دهم
بحر سخاوتم که به هر قطره وقت جوش
از موجه و حباب کلاه و کمر دهم
یوسف به سیم قلب فروش ز عقل نیست
حاشا که فیض صبح به خواب سحر دهم
نقصان نمی کند دهد آن کس که زر به زر
زان نقدجان خویش به آن سیمبر دهم
گر آسمان کند نگه تلخ سوی من
نه خرمنش به باد ز آه سحر دهم
مجنون من ز سنگ ملامت گرفته نیست
چون کبک، داد خنده به کوه و کمر دهم
چون نخل میوه دار درین بوستانسرا
بارد اگر به فرق مرا سنگ، بر دهم
در حالت خمار ندارم اگر شعور
هنگام مستی از ته دلها خبر دهم
مرگ من است صحبت تردامنان دهر
جان از برای سوختگان چون شرر دهم
بی حاصل است نخل امیدم چو بیدو سرو
صائب مگر به تربیت عشق بردهم
رفتم ز می قرار به خون جگر دهم
یکسر ز تاج و تخت برآیند خسروان
گر از حضور کنج قناعت خبر دهم
چون بهله باز گشت مبادا به ساعدش
روزی که دست خویش به دست دگر دهم
دل نیست وحشیی که شود رام با کسی
دیوانه را به کوچه و بازار سر دهم
بحر سخاوتم که به هر قطره وقت جوش
از موجه و حباب کلاه و کمر دهم
یوسف به سیم قلب فروش ز عقل نیست
حاشا که فیض صبح به خواب سحر دهم
نقصان نمی کند دهد آن کس که زر به زر
زان نقدجان خویش به آن سیمبر دهم
گر آسمان کند نگه تلخ سوی من
نه خرمنش به باد ز آه سحر دهم
مجنون من ز سنگ ملامت گرفته نیست
چون کبک، داد خنده به کوه و کمر دهم
چون نخل میوه دار درین بوستانسرا
بارد اگر به فرق مرا سنگ، بر دهم
در حالت خمار ندارم اگر شعور
هنگام مستی از ته دلها خبر دهم
مرگ من است صحبت تردامنان دهر
جان از برای سوختگان چون شرر دهم
بی حاصل است نخل امیدم چو بیدو سرو
صائب مگر به تربیت عشق بردهم
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۳
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۸۲۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۸۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.