۲۰۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۸۶۷

داغی ز عشق بر دل فرزانه سوختیم
قندیل کعبه را به صنمخانه سوختیم

هرگز صدای بال و پر ما نشد بلند
آهسته همچو شمع درین خانه سوختیم

چیدندگل ز شمع حریفان دور گرد
ما در کنار شمع غریبانه سوختیم

عاشق کجا و جرأت بوس و کنار یار؟
ما بیدلان به آتش پروانه سوختیم

می شد هزار قافله را شوق ما دلیل
صد حیف ازین چراغ که در خانه سوختیم

گنج از گهر به تربت ما شمعها فروخت
ما همچو جغد اگر چه به ویرانه سوختیم

ای آب زندگی ز شبستان برون خرام
کز انتظار جلوه مستانه سوختیم

هنگامه گرم ساز ضرورست عشق را
ما و سپند هر دو حریفانه سوختیم

آب حیات می چکد از ابر نوبهار
اکنون که ما ز تشنه لبی دانه سوختیم

از یک پیاله خار و خس زهد خشک را
مستانه سوختیم و چه مستانه سوختیم!

از شمع، خوشه تخم شراری نبسته بود
روزی که بال خویش چو پروانه سوختیم

در زیر تیغ شمع نکردیم اضطراب
صائب درین بساط دلیرانه سوختیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۸۶۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۸۶۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.