۲۱۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۸۷۰

ما داغ توبه بر دل ساغر گذاشتیم
دور طرب به نشأه دیگر گذاشتیم

اینجا کسی به داد دل ما نمی رسد
دیوان خود به دامن محشر گذاشتیم

ترک سرست خضر ره بازماندگان
ما کار شمع خویش به صرصر گذاشتیم

یک جبهه گشاده ندیدیم در جهان
پوشیده بود روی به هر در گذاشتیم

ابر ز کام مغز جهان را گرفته است
بیهوده عود خویش به مجمر گذاشتیم

تا در شمار آبله پایان در آمدیم
چون بحر پای بر سر گوهر گذاشتیم

روی زمین چو صفحه مسطر کشیده شد
از بس به خاک پهلوی لاغر گذاشتیم

روزی که گشت آهن ما تیغ آبدار
تن رابه پیچ و تاب چو جوهر گذاشتیم

آیینه ای است آب نما ساغر سپهر
بیهوده لب بر این لب ساغر گذاشتیم

صائب ز انفعال نداریم روی خلق
تا خویش را به خاک برابر گذاشتیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۸۶۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۸۷۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.