۲۱۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۸۸۷

چون صبح خنده با جگر چاک می زنیم
در موج خیز خون نفس پاک می زنیم

هر جا که موج حادثه ابرو بلند کرد
ما چون حباب پیرهنی چاک می زنیم

همت به هیچ مرتبه راضی نمی شود
در دام، فال حلقه فتراک می زنیم

در سردسیر خاک که یک روی گرم نیست
جوشی به زور شعله ادراک می زنیم

چون کاروان ریگ به منزل نمی رسیم
چندان که قطره بر ورق خاک می زنیم

ناخن حریف آبله دل نمی شود
بر قلب شیشه خانه افلاک می زنیم

صائب کدام غبن به این می رسد که ما
داریم می به ساغر و تریاک می زنیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۸۸۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۸۸۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.