۱۸۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۸۹۹

تلخی ز لب لعل تو نشنفتم و رفتم
خوش باش که ناکام دعا گفتم و رفتم

کردم سفر از خویش به آوازه یوسف
بانگ جرس از قافله نشنفتم و رفتم

چون سیل سبکسیر به رخساره پر گرد
خار و خس این بادیه را رفتم و رفتم

غافل نگذشتم ز سر خار ملامت
از آبله هر گام گهر سفتم و رفتم

چون عود ز خامی نزدم جوش شکایت
بوی جگر سوخته بنهفتم و رفتم

نعل سفرم جای دگر بود در آتش
در سایه دنیا مژه ای خفتم و رفتم

دادند به من عرض متاع دو جهان را
جز عبرت از آنها نپذیرفتم و رفتم

چون غنچه زباغی که نسیمش دم عیسی است
از همت من بود که نشکفتم و رفتم

دود از جگر حوصله طور برآورد
این داغ جگر سوز که بنهفتم و رفتم

هر کس گهری سفت درین بزم چو صائب
من نیز ز مژگان گهری سفتم و رفتم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۸۹۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۹۰۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.