۲۴۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۹۰۴

آن قدر ندارم که سزاوار تو باشم
آن به که گرفتار گرفتار تو باشم

خورشید درین ره بود از آبله پایان
من کیستم آخر که طلبکار تو باشم؟

غیر از کف افسوس مرا برگ دگر نیست
آخر به چه سرمایه خریدار تو باشم؟

یک فاخته سرو تو این طارم نیلی است
من در چه شمارم که هوادار تو باشم؟

زان پاکتر افتاده ترا دامن عصمت
کز دیده تر شبنم گلزار تو باشم

من کز رخ خورشید نظر را ندهم آب
قانع به نگاه در و دیوار تو باشم

معراج من این بس که چو خار سر دیوار
از دور تماشایی گلزار تو باشم

چون آب دهم چشم خود از چشمه کوثر؟
من کز دل و جان تشنه دیدار تو باشم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۹۰۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۹۰۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.