۲۰۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۹۰۵

از تلخ زبانان نشود پست خروشم
طفلم، نتوان کرد به دشنام خموشم

نم در دل میخانه خمارم نگذارد
گر جلوه ساقی نشود رهزن هوشم

چیزی نشود بر دل آزاده من بار
جز دست نوازش که گران است به دوشم

بینا ز نظر بازی دریاست حبابم
فانی شوم از بحر اگر چشم بپوشم

ریحان بهشت است مرا خواب پریشان
تا خط بناگوش ترا حلقه بگوشم

آب گهرم بسته یخ از سردی بازار
هر چند که یوسف به زر قلب فروشم

چون سیل مرا هست ز خود سلسله جنبان
موقوف به طوفان نبود جوش و خروشم

این آن غزل حاجی صوفی است که فرمود
آن روی نداری که ز تو چشم بپوشم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۹۰۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۹۰۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.