۲۱۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۹۲۲

از صبر عنان دل خود کام گرفتیم
آن طایر وحشی به همین دام گرفتیم

بردانه نا پخته دویدیم چو آدم
ما کار خود از روز ازل خام گرفتیم

هر چند چو دستار شد از گریه بسیار
از دیده خود جامه احرام گرفتیم

بودیم سبکسر چو سپند از رگ خامی
از سوختگی دامن آرام گرفتیم

دیدیم زمین تخته مشق است فلک را
ننشسته درین خانه ره بام گرفتیم

شد لخت جگر تا به لب خویش رساندیم
هر لقمه که از خلق به ابرام گرفتیم

مخمور ز نقل و می روشن نگرفته است
فیضی که ازان چشم چو بادام گرفتیم

سودیم به گردون کله از فخر چو خورشید
تا بوسه چند از لب آن بام گرفتیم

از چشمه کوثر طمع خام نداریم
ما داد خود اینجا ز لب جام گرفتیم

چون فاخته از رتبه اقبال محبت
جا در بر آن سرو گل اندام گرفتیم

پروانه صفت صدق طلب رهبر ما شد
صائب خط پروانگی از شام گرفتیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۹۲۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۹۲۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.