هوش مصنوعی:
این متن شعری عرفانی و عاشقانه است که در آن شاعر از عشق به معشوق و درد فراق سخن میگوید. او از ساقی میخواهد که شرابی بنوشاند تا از درد فراق رهایی یابد. شاعر از عشق به عنوان آتشی میگوید که درونش را سوزانده و از جفای معشوق شکایت میکند. در عین حال، او به صبر و تحمل در برابر این دردها توصیه میکند و از عشق به عنوان نیرویی که روح را زنده میکند، یاد میکند.
رده سنی:
16+
این متن حاوی مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند درد فراق و جفای معشوق نیاز به بلوغ فکری و تجربهی عاطفی بیشتری دارد تا به درستی درک شود.
غزل شمارهٔ ۳۱۸۹
یا ساقی اِسْقِنی بِراحِ
عَجِّلْ فَقَدِ اسْتَضا صَباحی
وَاسْتَنْوَرَ جُمْلَةٌ النَّواحی
یا مُعْتَمَدی وَ یا شِفایی
یا ساقِیَتی وَ نُورَ عَیْنی
یا راحَةَ مُهْجَتی وَزَیْنی
یا بَدرُ اَما تَقُل مِنْ اَینی؟
یا مُعْتَمَدی و یا شِفایی
چون از رُخِ او نَظَر رُبودی
هر لحظه که با خودی جُهودی
بی آتشِ عشقْ دان که دودی
یا مُعْتَمَدی و یا شِفایی
قَدْ جآء قَلَنْدَرٌ مُباحی
یا ساقی اَقْبِلی بِراحِ
وَاسْقیهِ کَذا اِلَی الصَّباحِ
یا مُعْتَمَدی و یا شِفایی
زان رویْ که جان و جانْ فَزایی
از یک نَظَری تو دلْ رُبایی
حَقّ است تورا که بیوَفایی
یا مُعْتَمَدی و یا شِفایی
سَرد است بر آن قَرار بودن
با فَصلِ خَزانْ بهار بودن
با یارِ رَمیده یار بودن
یا مُعْتَمَدی و یا شِفایی
زان رو که زِ هر خَسیم خسته
اسرارِ تو ای مَهِ خُجَسته
گوییم وَلیک بَسته بَسته
یا مُعْتَمَدی و یا شِفایی
در عشقْ درآمَدی به چُستی
وان گاه تو لوحِ ما بِشُستی
بَستیم و تو بسته را شِکَستی
یا مُعْتَمَدی و یا شِفایی
زین آتش در هزار داغیم
وَزْ داغْ چو صد هزار باغیم
وَزْ ذوقِ تو چَشم وهم چراغیم
یا مُعْتَمَدی و یا شِفایی
گویند که در جَفاست، اَسْرار
باور کردم زِ عشقِ آن یار
نی نی، نه حَدِ جَفاست این کار
یا مُعْتَمَدی و یا شِفایی
ای دل تو به عشقْ چند جوشی؟
تا کِی تو زِ عاشقی خروشی؟
در عشقْ خوش است هم خَموشی
یا مُعْتَمَدی و یا شِفایی
ای نَقْشِ خیالِ شُهره یاری
از دیدهٔ ما مَرو تو، باری
ای از رُخِ دوست یادگاری
یا مُعْتَمَدی و یا شِفایی
ای باغ بِمانْده از بهاری
گُل رفت و بِمانْده سَبزه زاری
می کُن تو به صبر، دار داری
یا مُعْتَمَدی و یا شِفایی
من بَندِ تو یار میگُزینم
لیک از تبریزِ شَمسِ دینم
در آتشِ عاشقی چُنینَم
یا مُعْتَمَدی و یا شِفایی
عَجِّلْ فَقَدِ اسْتَضا صَباحی
وَاسْتَنْوَرَ جُمْلَةٌ النَّواحی
یا مُعْتَمَدی وَ یا شِفایی
یا ساقِیَتی وَ نُورَ عَیْنی
یا راحَةَ مُهْجَتی وَزَیْنی
یا بَدرُ اَما تَقُل مِنْ اَینی؟
یا مُعْتَمَدی و یا شِفایی
چون از رُخِ او نَظَر رُبودی
هر لحظه که با خودی جُهودی
بی آتشِ عشقْ دان که دودی
یا مُعْتَمَدی و یا شِفایی
قَدْ جآء قَلَنْدَرٌ مُباحی
یا ساقی اَقْبِلی بِراحِ
وَاسْقیهِ کَذا اِلَی الصَّباحِ
یا مُعْتَمَدی و یا شِفایی
زان رویْ که جان و جانْ فَزایی
از یک نَظَری تو دلْ رُبایی
حَقّ است تورا که بیوَفایی
یا مُعْتَمَدی و یا شِفایی
سَرد است بر آن قَرار بودن
با فَصلِ خَزانْ بهار بودن
با یارِ رَمیده یار بودن
یا مُعْتَمَدی و یا شِفایی
زان رو که زِ هر خَسیم خسته
اسرارِ تو ای مَهِ خُجَسته
گوییم وَلیک بَسته بَسته
یا مُعْتَمَدی و یا شِفایی
در عشقْ درآمَدی به چُستی
وان گاه تو لوحِ ما بِشُستی
بَستیم و تو بسته را شِکَستی
یا مُعْتَمَدی و یا شِفایی
زین آتش در هزار داغیم
وَزْ داغْ چو صد هزار باغیم
وَزْ ذوقِ تو چَشم وهم چراغیم
یا مُعْتَمَدی و یا شِفایی
گویند که در جَفاست، اَسْرار
باور کردم زِ عشقِ آن یار
نی نی، نه حَدِ جَفاست این کار
یا مُعْتَمَدی و یا شِفایی
ای دل تو به عشقْ چند جوشی؟
تا کِی تو زِ عاشقی خروشی؟
در عشقْ خوش است هم خَموشی
یا مُعْتَمَدی و یا شِفایی
ای نَقْشِ خیالِ شُهره یاری
از دیدهٔ ما مَرو تو، باری
ای از رُخِ دوست یادگاری
یا مُعْتَمَدی و یا شِفایی
ای باغ بِمانْده از بهاری
گُل رفت و بِمانْده سَبزه زاری
می کُن تو به صبر، دار داری
یا مُعْتَمَدی و یا شِفایی
من بَندِ تو یار میگُزینم
لیک از تبریزِ شَمسِ دینم
در آتشِ عاشقی چُنینَم
یا مُعْتَمَدی و یا شِفایی
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب: مسمط مربع
تعداد ابیات: ۲۸
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۱۸۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۱۹۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.