۱۹۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۹۳۹

آن طفل یتیمم که شکسته است سبویم
از آب همین گریه تلخی است به جویم

حاشا که پر از می نکند پیر خرابات
روزی که شود خالی ازین مغز کدویم

چون صفحه مسطر زده آید به نظرها
از سیلی بیرحمی اخوان بر رویم

از دایره عشق تو بیرون ننهم پای
گر مه کند از هاله خود طوق گلویم

چون صبح گذشته است ازان چاک دل من
کز رشته تدبیر توان کرد رفویم

آن سوخته جانم که اگر چون شرر از خلق
در سنگ گریزم بتوان یافت به بویم

صائب به دلم باد مرادی نوزیده است
چون غنچه ازان روز که دلبسته اویم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۹۳۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۹۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.