هوش مصنوعی: شاعر در این متن از ناامیدی، درد عشق، بی‌قراری و بی‌پناهی خود سخن می‌گوید. او احساس می‌کند که در دنیای پر از وحشت و غم، جایی برای آرامش ندارد و از روزگار شکایتی ندارد. همچنین، از گذشتن از ناموس و اعتبار سخن می‌گوید اما هنوز در عشق اعتباری ندارد.
رده سنی: 16+ متن دارای مضامین عمیق عاشقانه و فلسفی است که درک آن برای سنین پایین ممکن است دشوار باشد. همچنین، احساسات شدید ناامیدی و غم ممکن است برای مخاطبان جوان مناسب نباشد.

غزل شمارهٔ ۵۹۴۵

به سینه تخم امیدی چو شوره زار ندارم
ستاره سوخته ام چشم بر بهار ندارم

چو درد و داغ محبت درین قلمرو وحشت
بغیر گوشه دل هیچ جا قرار ندارم

گذشته است ز منصور پایه سخن من
سر جدال به هر طفل نی سوار ندارم

عنان سیر مرا شوق بیقرار که دارد؟
که همچو ریگ روان هیچ جا قرار ندارم

خجل ز رهزن این وادیم که در همه عالم
چو گردباد لباسی به جز غبار ندارم

گرم به چرخ برآرد، ورم به خاک سپارد
دماغ شکر و شکایت ز روزگار ندارم

هزار حلقه فزون جنگ با نسیم نمودم
هنوز راه در آن زلف تابدار ندارم

عبیر پیرهن گوهرست گرد یتیمی
به دل غباری ازان خط مشکبار ندارم

(بود چو تیغ ز من آب لاله زار شهادت
چه شد به ظاهر اگر نم به جویبار ندارم؟ )

گذشتیم از سر ناموس و اعتبار چو صائب
هنوز در نظر عشق اعتبار ندارم
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (مجتث مثمن مخبون)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۰
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۹۴۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۹۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.