۲۱۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۹۴۴

مکش ز حسرت تیغ خودم که تاب ندارم
ز هیچ چشمه دیگر امید آب ندارم

بغیر دل که به دست خداست بست و گشادش
دگر امید گشایش ز هیچ باب ندارم

خوشم به وعده خشکی ز شیشه خانه گردون
امید گوهر سیراب ازین سراب ندارم

درین محیط که بی لنگرست باد مخالف
بغیر کسب هوا کار چون حباب ندارم

چرا خورم غم دنیا به این دوروزه اقامت؟
چو بازگشت این منزل خراب ندارم

در آن جهان ندهد فقر اگر نتیجه، در اینجا
همین بس است که پروای انقلاب ندارم

دلیل قطع امیدست آرمیدگی من
ز نارسایی این رشته پیچ و تاب ندارم

مبین به موی سفیدم، که همچو صبح بهاران
درین بساط به جز پرده های خواب ندارم

ترا که هست می ازماهتاب روی مگردان
که من زدست تهی روی ماهتاب ندارم

درین ریاض من آن شبنم سیاه گلیمم
که روی گرم توقع ز آفتاب ندارم

مرا ز روز حساب ای نفس دراز مترسان
که خود حسابم و اندیشه حساب ندارم

مساز روی ترش از نگاه بی غرض من
که همچو نامه بی مطلبان جواب ندارم

ز فکر صائب من کاینات مست و خرابند
چه شد به ظاهر اگر در قدح شراب ندارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۹۴۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۹۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.