۲۴۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۰۰۵

نیست معشوقی همین زلف چلیپا داشتن
دردسر بسیار دارد پاس دلها داشتن

حسن عالمسوز یوسف چون برانداز نقاب
نیست ممکن پاس عصمت از زلیخا داشتن

چون تو از ما شیشه جانان می کنی پهلو تهی
چیست حاصل از دل سنگ چو خارا داشتن؟

تا توان گردآوری کرد آبروی خویش را
بهر گوهر دست نتوان پیش دریا داشتن

جنگ دارد صحبت سوداییان با خلق تنگ
جبهه واکرده ای باید چو صحرا داشتن

از لب بیهوده گویان امن نتوان زیستن
سوزنی با خویش باید همچو عیسی داشتن

تا تو نتوانی به همت داد سامان کار خلق
از مروت نیست دست از کار دنیا داشتن

گر چه دارد جنگ صائب خانه داری با جنون
می توانم خانه زنجیر بر پا داشتن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۰۰۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۰۰۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.