۳۴۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۰۵۰

گر تو ای سرو روان خواهی هم آغوشم شدن
از مروت نیست اول رهزن هوشم شدن

برگ عیش من نخواهد جز کف افسوس بود
گر به این شرم و حیا خواهی هم آغوشم شدن

روی گرم عشق خونم را به جوش آورده است
کی تواند سرد مهری مانع جوشم شدن؟

اینقدر استادگی ای سنگدل در کار نیست
می تواند جلوه ای غارتگر هوشم شدن

صبح بیداری شود گفتم مرا موی سفید
من چه دانستم که خواهد پنبه گوشم شدن

آن فرامشکار هم می کرد صائب یاد من
گر میسر می شد از خاطر فراموشم شدن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۰۴۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۰۵۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.