۲۰۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۰۶۷

با کمند زلف تسخیر دل افگار کن
این کهن اوراق را شیرازه از زنار کن

نیست جرمی در جهان بالاتر از هستی تو
تا نفس در سینه داری صرف استغفار کن

بر لب بام آ، به زردی چون نهد رو آفتاب
وقت رفتن شربتی در کار این بیمار کن

در خراب آباد عالم آشنارویی نماند
روی چون آیینه خورشید در دیوار کن

دزد آتشدست غفلت در کمین فرصت است
شمع بالین خود از چشم و دل بیدار کن

هیچ کس را نیست در روی زمین درد سخن
نامه خود را به کار رخنه دیوار کن

نیستی صائب حریف منت ابر بهار
کشت خود را سبز از مژگان گوهربار کن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۰۶۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۰۶۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.