۲۳۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۰۹۳

شد در ایام کهنسالی گرانتر خواب من
در کف آیینه لنگردار شد سیماب من

صبح بیداری شود گفتم مرا موی سفید
پرده دیگر شد از غفلت برای خواب من

بس که با گرد خجالت طاعتم آمیخته است
خاک می لیسد زبان شمع در محراب من

تا نپیوندم به دریا، نیست آسایش مرا
می کند گرد یتیمی خاک را سیلاب من

پیچ و تاب رشته برمی داشت دست از گوهرم
تشنه ای سیراب می گردید اگر از آب من

همچو پیکان در تن از بی طاقتی در گردش است
از کجا تا سر برون آرد دل بی تاب من

گر چه از سرگشتگان این محیطم عمرهاست
نیست غیر از مشت خاری حاصل گرداب من

دارد از زورآوری خم در خم صید نهنگ
سر فرو نارد به صید ماهیان قلاب من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۰۹۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۰۹۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.