۲۴۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۰۹۴

دامن خود را کشید آه سرو ناز از دست من
آه کان آهوی وحشی جست باز از دست من

از ره بیچارگی می آرمش در دام خویش
گر به گردون می رود آن چاره ساز از دست من

از ادب هر چند کوتاه است دست جرأتم
چاک ها دارد چو گل دامان ناز از دست من

صید من وحشی است، بی زحمت نمی آید به دست
صد الف بر سینه دارد شاهباز از دست من

از غبار خاطرم آیینه ها دربسته شد
سنگ بر دل می زند آیینه ساز از دست من

گریه شادی مرا از وصل او محروم کرد
برد وسواس وضو وقت نماز از دست من

بس که پیچیدم به فکر زلف، صائب روز و شب
بر جنون زد خامه معنی طراز از دست من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۰۹۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۰۹۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.