۱۹۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۱۰۷

بی نقاب آن چهره را دیدن نمی آید ز من
پنجه خورشید تابیدن نمی آید ز من

می توانم شد سپند آن روی آتشناک را
گر به گرد شمع گردیدن نمی آید ز من

از سبک جولانی عمرست بی آرامیم
در گذار سیل خوابیدن نمی آید ز من

گر چه دارد ناخن الماس دست جرأتم
سینه موری خراشیدن نمی آید ز من

شمع من گردن به امید خموشی می کشد
بر فروغ خویش لرزیدن نمی آید ز من

بادپیمایی است صائب ناله بی فریادرس
چون جرس بیهوده نالیدن نمی آید ز من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۱۰۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۱۰۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.