۲۱۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۱۱۵

سر نمی پیچد ز اشک لاله گون مژگان من
پنجه با دریای آتش می زند مرجان من

سینه ای چون صبح می خواهد قبول داغ عشق
در زمین پاک ریزد تخم را دهقان من

تا شدم قانع ز نعمت ها به درد و داغ عشق
گرم چون خورشید تابان است دایم نان من

می شود هر روز بند غفلت من بیشتر
دانه زنجیر در خاک است در زندان من

گر چه از لب تشنگی یک مشت خاکستر شدم
تازه رو دارد سفال خاک را ریحان من

می دهد از سنبلستان ریاض خلد یاد
از سیه مستان معنی صفحه دیوان من

تازه رو بر می خورم با هر که خونم می خورد
نیشتر را گل به دامان می کند شریان من

اختیار گریه بی اختیارم داده اند
غیر مژگان یک سر مو نیست در فرمان من

حلقه بیرون در کام از نظربازی گرفت
تا به کی محروم باشد دیده حیران من؟

این جواب آن غزل صائب که گوید مولوی
چون بنالم عطر گیرد عالم از ریحان من

بس که ترسیده است چشمم صائب از رخسار او
برنمی آید نگه از سایه مژگان من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۱۱۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۱۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.