۱۸۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۱۲۱

عشقبازی بود دایم در جهان آیین من
چون سمندر بود از آتش بستر و بالین من

می شود در بستر تفسیده من گل گلاب
می گدازد شمع را سرگرمی بالین من

فارغ از فکر مکافاتم که خصم کینه جو
زنده زیر خاک باشد از غبار کین من

خواب این دلمردگان از مرگ سنگین تر بود
ورنه خون مرده گردد زنده از تلقین من

بر دل پر شور من دست نوازش بیهده است
پنجه مرجان چو دریا کی دهد تسکین من؟

نیست یک دل کز ملال خاطرم دلگیر نیست
باغ را در بسته دارد غنچه غمگین من

تلخکامی نیست چون من در میان خستگان
زهر چشم یار باشد شربت شیرین من

صائب از غیرت شود خون مشک در ناف غزال
هر کجا در جلوه آید خامه مشکین من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۱۲۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۱۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.