۱۹۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۱۲۵

بس که شبها چین غم می چیند از ابروی من
موج جوهر می زند آیینه زانوی من

بی تو گر پهلو به روی بستر خارا نهم
اضطراب دل زند صد سنگ بر پهلوی من

پنجه دعوی بتابم تیشه فولاد را
بسته تا پیکان او تعویذ بر بازوی من

سهل باشد خار مژگان گر به چشمم سبز شد
شیشه می می کشد قد در کنار جوی من

بس که آمد پا به سنگ محنتم در روزگار
رفته رفته سنگ شد همکاسه زانوی من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۱۲۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۱۲۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.