۲۰۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۱۲۹

کی به سنگ از مغز مجنون می رود سودا برون؟
چون برد انجم سیاهی از دل شبها برون؟

خاک نرگس زار خواهد گشتن از چشم سفید
گر ز خلوت این چنین آیی به استغنا برون

از پر و بال سمندر نیست رنگی شعله را
چون ترا از پرده شرم آورد صهبا برون؟

از دل من برنیارد خارخار عشق را
خون اگر آید ز چشم سوزن عیسی برون

جان سختی دیدگان مشکل که بازآید به تن
برنمی گردد شراری کآید از خارا برون

از بصیرت می توان شد از زمین بر آسمان
سر ز جیب عیسی آرد سوزن بینا برون

آه کز دلبستگی ها آدم کوتاه بین
می رود با مرکب چوبین ازین دنیا برون

هفته عمرش چو گل در شادمانی بگذرد
از دل هر کس رود صائب غم عقبی برون
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۱۲۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۱۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.