۲۰۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۱۳۵

دل چو گردد صاف آن مه بی حجاب آید برون
صبح چون گردید روشن، آفتاب آید برون

می جهد آتش چو شمع از دیده گریان من
هیچ کس نشنیده است آتش ز آب آید برون

بی دهن شو تا غم روزی نباید خوردنت
کوزه لب بسته از خم پر شراب آید برون

گریه چندین عقده مشکل به کار دل فزود
از نزول قطره از دریا حباب آید برون

موج بی آرام باشد بحر تا در شورش است
نبض عاشق چون به مرگ از اضطراب آید برون؟

محو گردد در فروغ عشق، عقل خیره سر
دزد در کنجی خزد چون ماهتاب آید برون

تا نسوزی چرخ را صائب ز آه آتشین
آفتاب دل محال است از حجاب آید برون
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۱۳۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۱۳۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.