۲۲۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۱۸۸

مکن آزادگان را جستجو از این و آن پنهان
که باشد از سبکباری پی این کاروان پنهان

ز دشمن روی می کردند پنهان پیش ازین مردم
شوند اکنون ز وحشت دوستان از دوستان پنهان

به من در پره حرف سخت می گوید ملامتگر
هما را می کند در لقمه نادان استخوان پنهان

ز رنگ چهره رسوا می شود وقت برون رفتن
تماشایی کند هر چند گل از باغبان پنهان

شود خواب گران از پرده های دیده رسواتر
نگردد مستی غفلت ز چشم مردمان پنهان

نباشد تاب دست انداز مردم ناتوانان را
ازان از دیده ها می گردد آن موی میان پنهان

دم آبی به کام دل نصیب کس نمی گردد
ازان گردید خضر از چشم شور تشنگان پنهان

ز کوه قاف رسوای جهان شد عاقبت عنقا
چسان ماند کسی صائب به این سنگ نشان پنهان؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۱۸۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۱۸۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.