۲۰۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۱۸۹

چه آسان است با بی برگی احرام سفر بستن
که هم مرکب بود هم توشه، دامن بر کمر بستن

حباب ما سبکروحان گرانجانی نمی داند
یکی باشد نظر وا کردن ما با نظر بستن

نمی سازد پریشان شغل دنیا وقت عارف را
صدف را شور دریا نیست مانع از گهر بستن

فشاندن بر ثمر دامان خود چون سرو، ازین غافل
که می باید به برگ از بی بری دل چون ثمر بستن

چو گل با روی خندان صرف کن گر خرده ای داری
که دل را تنگ سازد در گره چون غنچه زر بستن

مرا از چین ابرو نیست پروایی که عاشق را
در امیدواری باز می گردد ز در بستن

ز غفلت پشت بر دیوار دارد برگ کاه ما
در آن وادی که باشد کوه در کار کمر بستن

به خود بسته است قانع راه احسان کریمان را
ز دریا نیست ممکن آب در جوی گهر بستن

میان سنگ و مینا دوستی صورت نمی بندد
دل ما و ترا مشکل بود بر یکدگر بستن

اگر سیر مقامات است در خاطر ترا صائب
در اثنای دمیدن همچو نی باید کمر بستن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۱۸۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۱۹۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.