۲۱۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۲۸۷

گو مکن سایه کسی بر سر دیوانه من
پرده چشم غزال است سیه خانه من

گرد هستی نشسته است به کاشانه من
می رود سیل سبکبار ز ویرانه من

برق جایی که ز خرمن به تغافل گذرد
به چه امید برآید ز زمین دانه من؟

بحر را موج به زنجیر اقامت نکشد
چه کند سلسله با شورش دیوانه من؟

گر چه این میکده از خون جگر لبریزست
باده ای نیست به اندازه پیمانه من

هر زبانی که ازو زهر ملامت ریزد
سایه بید بود بر سر دیوانه من

می کشد دامن رعنایی فانوس به خاک
شمع در حسرت خاکستر پروانه من

دیده شیر چراغ سر بالین من است
پرده چشم غزال است سیه خانه من

فارغ از دردسر هستی ناقص گردد
هر که مالد به جبین صندل بتخانه من

صائب از حوصله هوش برآید فریاد
چون برآید ز جگر ناله مستانه من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۲۸۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۲۸۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.