۲۰۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۲۹۳

جام می غم ز دل تنگ نیارد بیرون
صیقل این آینه از زنگ نیارد بیرون

پیش ما سوختگان خام بود سوخته ای
که شرار از جنگ سنگ نیارد بیرون

ناقصان عاشق رنگینی لفظند که طفل
از گلستان گل بی رنگ نیارد بیرون

نشود در نظرش زشتی دنیا روشن
تا کسی آینه از زنگ نیارد بیرون

چه کند زخم زبان با دل سختی که تراست؟
نیشتر خون ز رگ سنگ نیارد بیرون

شب امید مرا صبح نگردد طالع
تا عذارش خط شبرنگ نیارد بیرون

لذت درد حرام است بر آن بی توفیق
که ز گلزار دل تنگ نیارد بیرون

نشود عالم افسرده گلستان صائب
تا سر از خم می گلرنگ نیارد بیرون
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۲۹۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۲۹۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.