۲۰۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۳۰۰

شور عشق از دل دیوانه نیاید بیرون
سیل ازین گوشه ویرانه نیاید بیرون

دردنوشان خرابات مغان ستارند
که سخن از لب پیمانه نیاید بیرون

خاکساران و سرانجام شکایت، هیهات
این زمینی است کز او دانه نیاید بیرون

آنقدر خون ز لب لعل تو در دل دارم
که به صد گریه مستانه نیاید بیرون

چشم حق بین ز صنم جلوه حق می بیند
عارف از گوشه بتخانه نیاید بیرون

دل آزرده به پیغام تسلی نشود
از جگر تیر به افسانه نیاید بیرون

هر که داند که خبرها همه در بی خبری است
هرگز از گوشه میخانه نیاید بیرون

عالم از حسن خداداد نگارستانی است
زین چمن سبزه بیگانه نیاید بیرون

برنگردد ز غریبی به وطن کامروا
از وطن هر که غریبانه نیاید بیرون

گر چه از جذبه حق پای برآید از گل
لیک بی همت مردانه نیاید بیرون

زنگ بیرون ندهند از دل خود، سوختگان
سبزه از تربت پروانه نیاید بیرون

هر که مکروه نخواهد که ببیند صائب
به ازان نیست که از خانه نیاید بیرون
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۲۹۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۳۰۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.