۱۸۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۳۳۹

کرم به ابر سبکدست همچو عمان کن
تمام روی زمین را رهین احسان کن

ز باده چهره گلرنگ را فروزان کن
ز قطره های عرق بزم را چراغان کن

به شکر این که جبین گشاده ای داری
ملایمت به خس و خار این گلستان کن

به آبروی عزیزان مگر شوی سیراب
سفال تشنه خود وقف می پرستان کن

هوای نفس چو گردید زیردست ترا
ز باد تختگه خویش چون سلیمان کن

فضای شهر مقام نفس کشیدن نیست
چو گرد باد نفس راست در بیابان کن

مدار فیض خود از ابر همچو بحر دریغ
تمام روی زمین را رهین احسان کن

شود کلید ز اعجاز عشق آخر قفل
نظر به پیرهن و چشم پیر کنعان کن

نظر به چشمه حیوان سیه مکن صائب
به آبروی، قناعت ز آب حیوان کن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۳۳۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۳۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.