۲۱۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۳۴۸

اگر به سوخته جانی رسد شراره من
امید هست که روشن شود ستاره من

به گریه ربط من امروز نیست، کز طفلی
ز اشک، تخت روان بود گاهواره من

میا به دیدنم ای سنگدل برای خدا
که خون شود جگر سنگ از نظاره من

ز سقف پست خطرهاست سربلندان را
مگر پیاده شود همت سواره من

نشد گشاده ز دل عقده ای مرا، هر چند
ز سبحه گرد برآورد استخاره من

خراب می شوی، از پیش راه من برخیز
که کار سیل کند مستی گذاره من

به نور ماه مرا نیست حاجتی صائب
که پاره دل خویش است ماهپاره من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۳۴۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۳۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.